سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سحر

 

                                         

در هرچه هست و نیست
در مرگ عاشقانه ی نیلوفران صبح
در رقص صوفیانه ی اشباح و سایه ها

در گریه های سرخ شفق بر غروب زرد
در کوهپایه ها
در زیر لاجورد غم انگیز آسمان
در چهره ی زمان

در چشمه سار گرم و کف آلود آفتاب
در قطره های آب

در سایه های بیشه ی انبوه دوردست
در آبشار مست
در آفتاب گرم و گدازان ریگزار
در پرده ی غبار
در گیسوان نرم و پریشان بادها
در بامدادها
در سرزمین گمشده ای بی نشان و نام
در مرز و بوم دور و پریوار یادها
درنوشخند روز
در زهرخند جام
در خالهای سرخ و کبود ستارگان
در موج پرنیان
در چهره ی سراب
در اشک ها که می چکد از چشم آسمان
در خنجر شهاب
در خط سبز موج
در دیده ی حباب
در عطر زلف او
در حلقه های مو
در بوسه ای که می شکند بر لبان من
در خنده ای که می شکفد بر لبان او
در هرچه هست و نیست
در هر چه بود و هست
در شعله ی شراب
در گریه های مست
در هر کجا که می گذرد سایه ی حیات
سرمست و پر نشاط
آن پیک ناشناخته می خواندم به گوش
خاموش و پر خروش
کانجا که مرد می سترد نام سرنوشت
و آنجا که کار می شکند پشت بندگی
رو کن به سوی عشق
رو کن به سوی چهره ی خندان زندگی
 


ارسال شده در توسط سحر سمیعی

تو با جوانی من آمدی ، جوان باشی

بهار عمر منی ، کاش بی خزان باشی

 زبان دل به دعایت گشوده ام شب و روز

که ماهروی بمانی و مهربان باشی

 تو در سیاهی شب شعله ی سپیده دمی

ز باد فتنه ی ایام در امان باشی

 چو ابر ، گریه کنان رفتم از برابر تو

که خواستم به صفا ، رشک آسمان باشی

 تو خود زلال تر از اشک چشمه ای ، ای ماه !

چرا نه آینه ی دلشکستگان باشی

 در آسیای جهان گرد پیری ام به سر است

تو ، ای عزیز سیه موی من ! جوان باشی

 گذشت روز و شبم غم فزود و شادی کاست

تو کاش بی خبر از گردش زمان باشی


نادر نادرپور،ماه و آینه

دفتر از آسمان تا ریسمان


ارسال شده در توسط سحر سمیعی